
سلام فرمانده، همایشی که یاد آور داستان لباس جدید پادشاه است!
سلام فرمانده؛ حتما که همگی حماسه امام مقوایی! را به یاد دارید. آنجا که نبوغ امثال سلامی برای رتوش چهره خمینی باعث مضحکه شد و بعد از اجرای آن حتی خودیهای حکومتی هم مانده بودند که کدام احمقی این طرح را داده بود!
حال رسیدیم به همایش سلام فرمانده، عدهای نانجیب و حرامزاده تصمیم دارند که لباس جدیدی برای حاکم نامشروع و سلطان خودخوانده ولایت فقیه بدوزند.
انتظارشان این است که هیچکس هم به این نمایش مسخره نخندد و همه زبان به دندان بگیرند و دم فروبندند. ولی مردم ایران از همان لحظه شروع، این نمایش خامنه ای و اطرافیانش را به باد تمسخر گرفتند و معلوم شد که این لباس جدید لقمه بزرگتر از دهان برای این حاکم درمانده است. این موضوع یادآور حکایت لباس جدید پادشاه است.
ماجرای همایش سلام فرمانده از چه قرار بود؟!
مردی زیرک و طماع نزد حاکم رفته بود. او ادعا کرده بود که میتواند ردا و قبائی برای او تهیه کند که شایسته حاکم و فرمانده بزرگی مثل اوست. طمع حاکم بیخرد به شدت تحریک شده بود. او همه چیز داشت، اما لباس شاه شاهان که فکر میکرد هدیه خداوندی است را نداشت و اصلاً ندیده بود.
آن مرد مکار در محل امنی در قصر مشغول به کار شد. فرمانده نگهبانان هم دستور داد که مواظب او باشند. او به خوبی در قصر پذیرایی می شد. هرچندگاه یک بار جهت تهیه لباس حاکم، پول هنگفتی از حاکم مطالبه میکرد. پس ازشش ماه، پول زیادی از حاکم گرفته بود.
دروغ بزرگ به صورت یک حقیقت غیرقابل انکار جلوهگر میشود
بالاخره مرد زیرک با جعبهای گرانبها که ادعا میکرد لباس حاکم را در آن گذاشته به حضور حاکم رسید. حاکمان بسیاری از دیگر کشورها دعوت شده بودند که برای دیدن لباس شاهانه حضور به هم رسانند.
خیاط، در جعبه را باز کرد و به حاکم گفت: «دستارخود رابه من بدهید.» حاکم دستار و قبای خود را به او داد و او هم همه را درجعبه گذاشت. یکی دیگر را به ظاهر بر سر او گذاشت.
اطرافیان همه میدیدند که دردست مرد چیزی نیست، دستش خالی است. آن مرد طوری نشان می داد که انگار دستاری و قبایی در دست دارد. مرد خیاط گفت: «هنگامی که این لباس و دستار را خداوندگار عالم برایم فرستاد تا به شما بدهم، پیغام داد. که فقط آنهایی که حلال زاده هستند، قادر به دیدن این پوشش خواهند بود. حاکم در واکنش این حرف بلافاصله گفت: «هرگز لباس و دستاری به این با شکوهی ندیده ام».
یک دروغ محض
حاکم لباسهایی را که هرگز وجود خارجی نداشتند در بر میکرد و رفته رفته نگران میشد و هنگامی که نوبت به آخرین تکه لباسش رسید خیلی پریشان بود. مرد شیاد او را دلداری داد و گفت اصلاً جای نگرانی نیست. مرد رو به حضار در مجلس نمود و گفت: «این لباس مخصوص است و تنها کسانی آنرا میبینند که حلال زاده باشند.» آنگاه همه در مجلس، حاکم عریان را در لباس با شکوه دروغین دیدند. هریک از حاضران فکر میکرد که لباس را بقیه میبینند و از دید خودش پنهان است و برای حفظ آبرو، زبان به تعریف و تمجید از لباس میگشودند.
همه این اتفاقات در داخل قصر حاکم افتاده بود. مرد شیاد از حاکم خواست که برای رضای خدا با همان لباس به همایش برود و آن را به همگان نشان دهد. حاکم بیخرد به خاطر اینکه مردم در حلالزادگیاش! شک نکنند، قبول کرد به همایش برود.
آنگاه فرمانده به همه جارچیان فرمان داد که به میان جمعیت بروند و ویژگی لباس را برای مردم بازگو کنند.
حاکم سوار بر ارابه به میدان شهر برده شد. در میدان شهر همه آن جمعیت، شاه برهنه را دیدند ولی هیچ کس جرأت گفتن حقیقت را نداشت.
تا اینکه کودکی از میان جمعیت فریاد کشید؛ حاکم چرا برهنه است؟ کمکم دیگران نیز صدایشان در آمد که حاکم برهنه است.
و چنین شد که مرد شیاد آبروی نداشته حاکم را در میان خلایق برد و رسوای عالم کرد.
گویی شیادی حاکم بیخرد عصر ما را نیز لباس «فرمانده» پوشانده باشد. چرا که خلایق در هر سو انگشت اشاره به سوی او گرفتهاند که این «فرمانده» همان حرام زادهای است که دیروز در ردای ولایت فقیه سر می برد و فردا میخواهد با جامه فرمانده کودکان را به قتلگاه ببرد.